تراوش

برای نوشتن

تراوش

برای نوشتن

۱۰۳

از وقتی فهمیدم الله+اکبر میشه تکبیر و شب ۲۱ بهمن انقلابیا فریاد میزنن هر سال گلومونو نذر انقلاب کردیم! ( عجب جمله ای!) 

دیشب هم عروسی خواهرمون بود و ما همه با هم الله اکبر گفتیم. شاید گفتن این خاطره هم خالی از لطف نباشه: 

در بحبوحه های انقلاب بود.(انقلاب دهه ی ۶۰ ی ها رو میگم) از اون شبا که پیر و جوون! میریختن جلو تلویزیون خوابگاهُ اخبار ۲۰ و سی نیگاه میکردن. وقتی اخبار تموم شد یکی بهم گفت قراره ساعت ۱۰ همه تکبیر بگن. منم از همه جا بیخبر گفتم ایول دور همی یه اقدام انقلابی بکنیم. ساعت ۱۰ شد. با یه اعتماد به نفسی که موقع در اقلیت جو بودن به کار میگیرمش رفتم تو بالکن خوابگاه و... الللللللللللللله اکبر! 

واااااااااای دیدم یهو همه ی ۷  تا ساختمون ۵ طبقه ای خوابگاه دختران ریخت به هم. دانشگاه ما دخترونه بود پیش از این دودی ازمون بلند نشده بود!  دیدم همه باهام هم صدا شدن! گیج شده بودم فک نمیکردم این همه انقلابی داشته باشیم! یهو دیدم مثل اینکه اوضاع قاراش میشه. دیدم یه کسایی دارن تکبیر میگن که بهشون نمیاد! از طبقه آخر قدیمی ترین خوابگاه دیدم دارن میگن مرگ بر دولت مردم فریب! گفتم واویلا چی فک میکردیم چی شد! دیدم مثل اینکه خراب کردم! مسئولای خوابگاه اومده بودن جلو ساختمونا و بچه ها رو تهدید میکردن که هر کی بیاد تو بالکن میفرسیمش کمیته انضباطی!! حالا بیا و درستش کن. فریاد زدم مرگ بر منافق! یکی گفت منافق خودتی. حالا میبینم پر بیراهم نگفت! مث دیوانه ای بی بصیرت! خجالت خجالت! رفتم الله اکبر گفتم و خوابگاه رو برای دقایقی ریختم به هم. 

 

توضیح اینکه ادم گاهی از بی اطلاعی یه کارایی میکنه که خودشم توش میمونه! 

 بی اطلاعی من یه جنس بود و بی اطلاعی اونایی که با من هم صدا شدن از یه جنس دیگه. من یه جورایی همون موقع جبران کردم! خیلیاشونم ۹ دی جبران کردن.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.