-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 11:17
میدونی خراب کدوم لحظه ام؟! اون موقع که آشغالا و مورچه ها رو یه جا با جارو جمع کردی و مورچه ها فک میکنن چه فوز عظیمی شامل حالشون شده...دریغ از این که چند لحظه ی دیگه مهمونی تموم میشه و همه از اون کله گنده های دندون دار(دانه درشت!) تا کارگر ساده با خوراکیاشون میرن تو سطل آشغال... بغض داره...جدا بغض نداره؟
-
دلگیرم...
سهشنبه 15 اسفند 1391 15:42
السلام علیک یا حجة ابن الحسن سلام یا صاحب الزمان خیلی دلگیر و دلخورم... از خودم، از دیگران.... از شما.. یا صاحب الزمان اگر من از شما دلخور باشم خیلی بد است؟ یعنی من خیلی کافرم که از شما دلگیرم؟ میدانید برای شما هم نگرانم که جماعتتان ما هستیم... من هستم... ولی صاحب الزمانی گفتند... ولی امری گفتند... خیلی دلگیرم.......
-
باب اندوه
سهشنبه 10 مرداد 1391 15:41
انسانشناسی .: باب اندوه بعضی از غصهها هستند که انسان دوست ندارد از آنها خلاص شود... انگار مقدس هستند... غم هستند... ولی بزرگ و شریف... غم هجران بعضیها خیلی میارزد... سنگینیش روی دل آدم، دل را بزرگ میکند... وقتست اگر از پای درآیم که همه عمر باری نکشیدم که به هجران تو ماند شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت پیداست...
-
.: انسانشناسی:.
چهارشنبه 14 تیر 1391 15:43
انسان ابتدا میاندیشد که با گفتن حرفهایش خالی میشود. بعد چند بار این روش را امتحان میکند و میبیند که خیر با بر زبان آوردن آنچه در دل دارد چیزی مضاف بر دلش سنگینی میکند. آخر آن مفهوم از آنجایی که جایش هست تا بیاید به کلمات تبدیل شود و بعد کلمات لحن بگیرند و صدادار شوند، عوض میشود. و تا بروند در گوش و آنجایی که...
-
109
سهشنبه 20 دی 1390 15:40
سلام خط 109 از همت جنوبی میره نمازی! انقدر کند میره دوست داری همه ی موهاتو دور از چشم نامحرمان و نا اهلان بکنی! نمیدونم چرا همه به خیابونمون رو چه حسابی میگن همت ولی شهرداری اسمشو گذاشته ایمان!! چرا؟ البته فک نکنم مقصود از همت شهید همت باشه ها! ولی خب به ز ایمانه! روزگار میگذرد اگر کسی جویای احوال باشد که میدانم نیست!...
-
110
چهارشنبه 13 مهر 1390 15:39
دیروز کلاس مزخرف زبان این ترم تمام شد. فک کنم فقط یک جلسه اش خوش گذشت! یک فرهنگ وقتی مانده میشود میگندد. واقعا؟ یعنی ما که هزاران سال هست تمدن داریم فرهنگمان بو کرده است. زیادی مانده شده.... این رو رو چه حسابی میگم؟ دلیل منطقی براش ندارم... ! سر کلاس زبان گفتند از آخرین سفرتون بگید. بر و بچ از هند و ونیز گفتند. و آقا...
-
111
پنجشنبه 19 خرداد 1390 15:39
سلام! در عنفوان کودکی بچه ی کم رویی بودم. خیلی کم رو. آمادگی که میرفتم منو برای تئاتر انتخاب کردن. اونم نقش کره الاغ کدخدا! من که اونقدر شوعورم! نمیرسید که این مثلا الاغه! تازه کلی هم خوشال بودم! یادمه حسنی رو یه دختر پررو انتخاب کرده بودن. از اینایی که آخر لافه! میگفت 12 تا اسم داره!!! خب که چی؟ نمیدونم! مثل اینکه...
-
113
چهارشنبه 28 اردیبهشت 1390 15:38
خداوند هیچ کس رو ناامید نکنه! و انتظارش رو بی ثمر نذاره! *** چرا انقدر کم رو بودم؟! معلم کلاس اولمون گفت این استمپ خشک شده برو دفتر بگو آب جوش! بریزه توش! قابل توجه اون موقع ها استمپ که خشک میشد جوهر نمیریختن توش آبجوش میریختن! کلاسمون تو حیاط بود... داشت یه نم نم بارون هم میبارید.. رفتم طرف دفتر.. از طرفی تو دلم...
-
۱۰۳
چهارشنبه 11 اسفند 1389 15:37
از وقتی فهمیدم الله+اکبر میشه تکبیر و شب ۲۱ بهمن انقلابیا فریاد میزنن هر سال گلومونو نذر انقلاب کردیم! ( عجب جمله ای!) دیشب هم عروسی خواهرمون بود و ما همه با هم الله اکبر گفتیم. شاید گفتن این خاطره هم خالی از لطف نباشه: در بحبوحه های انقلاب بود.(انقلاب دهه ی ۶۰ ی ها رو میگم) از اون شبا که پیر و جوون! میریختن جلو...
-
۹۷
سهشنبه 23 آذر 1389 15:36
هنگام محرم شد و هنگام عزا های برخیز و بخوان مرثیت کرببلا های پیراهن نیلی به تن تکیه بپوشان درهای حسینیه ی دل را بگشا های طبال بزن طبل که با گریه در آیند طبال بزن باز بر این طبل عزا های زنجیرزنان حرم نور بیایید ای سلسله ها سلسله ها سلسله ها های ای سینه زنان شور بگیرید و بخوانید ای قوم کفن پوش کجایید؟ کجا؟ های شمشیر به...
-
۹۳
چهارشنبه 24 شهریور 1389 15:35
سلام جای شما سبز مشهد بودیم. این پستو بعدا کامل میکنم.فعلا با اجازه باور کن شوخی کردم... خیلی شرمنده ام کردین... آخه با یه کاروان اومده بودبم که اتوبوس اصلیش خراب شد مجبور شدیم با یه اتوبوس درب و داغون بیایم. که یه بار تایرش پنچر شد یه بار دیگه هم نصف شب بعد از گپ و گفت با دوستان قصد کردیم ردیف آخر روی موتور! یه کم...
-
۸۹
پنجشنبه 14 مرداد 1389 15:34
سلام میگن بعضی ف.ی.ل.ت.ر.ش.ک.ن ها ! رد پا هم نمیذاره... چه خوب؟ کمتر تو دنیا همچین چیزایی پیدا میشه ها... اگه تصادف کنی یه وری بشی دیگه بهت نمیگن جاش رو صورتت مونده میگن داغون شدی... بعضی وقتا اصلا کسی ببیندت نمیشناسدت... یا اگه دستت بسوزه بسته به میزان سوختگی جاش میمونه... رد پاش میمونه... بعضی زخما با اینکه خیلی...
-
۸۸
چهارشنبه 16 تیر 1389 15:33
یوهووووووووووو یه چیز برای به روز کردن:! اخیرا یهو کتاب مسئله حجاب رو خوندم! خب فک میکنید هدف اسلام یعنی هدف خدا برای قرار دادن حجاب چیه؟ ریاضت؟ عدم امنیت؟ استثمار زن؟ حسادت مرد؟ نه! اینا هیچ کدوم در پیدایش حجاب تو هیچ جای دنیا تاثیر نداشته.... یا حداقل از دلایل اصلی نبوده. نمیدونم چرا اینا رو به عنوان حکمت وفلسفه...
-
۸۲
سهشنبه 18 خرداد 1389 15:33
رفتی و ببین که مست عادت نشدیم فارغ زغم تلخ فراقت نشدیم خاکستری مات شده رنگ همه از رنگ تو همرنگ جماعت نشدیم سروده ی یه رهرو نزدیک نیمه ی خرداده و باید انتظار فرج بکشیم...
-
۷۶
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1389 15:30
میدونی خراب کدوم لحظه ام؟! اون موقع که آشغالا و مورچه ها رو یه جا با جارو جمع کردی و مورچه ها فک میکنن چه فوز عظیمی شامل حالشون شده...دریغ از این که چند لحظه ی دیگه مهمونی تموم میشه و همه از اون کله گنده های دندون دار(دانه درشت!) تا کارگر ساده با خوراکیاشون میرن تو سطل آشغال... بغض داره...جدا بغض نداره؟
-
۷۹
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 15:32
سلام نه بسم الله الرحمن الرحیم سلام به روز کردن هم انگیزه میخواهد.مدتی است شادمانم!در خاطر میپرونانم که کاش یک وبلاگ نویس متبحر میشدم...یعنی یه نویسنده ی خوب...ولی همه ی اینها انگیزه میخواهد...قبلا معنی انگیزه ندارم را نمیفهمیدم فکر میکردم همان هدف است...ولی شاید آدم هدف و استعداد و حتی علاقه داشته باشد ولی انگیزه...
-
کرب و بلا
سهشنبه 10 فروردین 1389 23:20
بسم الله الرحمن الرحیم با تردید دستم بر صفحه کلید میلغزد...نمیدانم ار من چه توقعی دارید...و آیا توقعی دارید؟و آیا کسی هست که توقعی داشته باشد؟...نمیدانم.... نمیدانم از چه بنویسم....از شرح ما وقع؟ دوست دارید چه بخوانید؟آنچه من دیدم؟آنچه واقعا بود؟آنچه دوست داشتم باشد؟آنچه حس من به من میگفت؟ از من سفرنامه...
-
سه روز از دو سال گذشت
جمعه 6 فروردین 1389 11:11
بسم رب الشهدا و الصدیقین خوابگاه بودم تهران ترم یک.از اندیمشک زنگ میزنه که چه بی فکری یه زنگ بزن احوال مامان و باباتو بپرس...منم به شدت حرف گوش کن...فک نمیکردم دلیل خاصی داشته باشه.زنگ میزنم...آقاجون میگه یه اتفاق بدی افتاده...هری دلم میریزه....کانون بمب گذاشتن...وای خدای من اون لحظه بر من چی گذشت...خواهرام و دوستام...
-
و در ادامه...
چهارشنبه 4 فروردین 1389 23:19
بسم الله الرحمن الرحیم چند تا مناسبت از دست رفته و بعد به روز کردن ۱. ۲۴اسفند تولد ۲۴ سالگی خودم که مصادف بود با ۲.تولد یک سالگی وبلاگم ۳.سال تحویل شد و ما بیشتر از پارسال تحویلش گرفتیم!سال جدید مبارک.جشن میگیریم که زمین چرخید و چرخید تا برسه به جای اولش.ولی در کل روز مبارکیه این نوروز . اینا همش مبارک! من احساس می...
-
کرب و بلا
چهارشنبه 26 اسفند 1388 23:17
اولای ترم ۳...بهمن و اسفند ۸۷ یا اول ۸۸...خوابگاه یک...قدیمی ترین خوابگاه ..... م.غ وارد میشه...قیافه اش یه جوریه....عرفانیه....معلومه یه کشف و شهودی رخ داده...با همون حالت احساساتی همیشگیش میگه....من اسمم واسه کربلا در اومدم به صورت کاملا عجیبی....بعد میفهمه که هدیه ای در کار نیست و باید پول بده...گرچه وصالش نه به...
-
به خاطر سین!
چهارشنبه 5 اسفند 1388 23:16
بسم الله سلام و سلام اسم خداوند است... زدیم تو کار پروژه.... الان اومدم دیتا شیت یه آی سی رو بگیرم دیرمه باید برم.... بعدا اساسی به روز می کنم... فقط دعا کنید ما تا آخر هفته دفاع کنیم... تا بعد.... خب سلام میخوام از این چند روز اقامتم در تهران بگم در حالیکه الان بچه زرنگ گروهمون رو یه جورایی پیچوندم نه...
-
بوی خوش!
سهشنبه 27 بهمن 1388 23:15
سید حسن ما دوست داریم دوستت بداریم...ولی نمیگذاری...ما دوست داریم از تو بوی پیر جماران رو استشمام کنیم...ولی نمیگذازی.... ما در سیمایت امام موسی صدر رادیدیم ولی در رفتارت..... حرفت شد حرف بنی صدر...باور کن که دوست داریم که دوستت بداریم.... مقصر شاخص نیست که اینها را نشان میدهد...مقصر افرادین که رفتاری شبیه به آنها...
-
:)
دوشنبه 5 بهمن 1388 23:13
سلامن علیکم دوستان گرامی من خوبم خدا رو شکر...گفتم چرا هر وقت دلم گرفته بنویسم.ها؟ها؟ الان خوبم امروز ما برخیزیدیم ...دیشب خواب خوشی میدیدیم....البت دیشب نه صبح گه قبل از ده!گفتم کمکی درس بخونم اندک اطلاعات گذشته ام یادم بیاید...رفتم خانه ارواااااااااااااااااح تا دور از هیاهوی درون! درس بخوانم...همشیره آمده و گفت...
-
آه؟
پنجشنبه 1 بهمن 1388 23:12
بسم الله الرحمن الرحیم میخوام متحول شم....یه دم مسیحایی میخوام....عزیزی میگفت ۹۹ درصد مردم جهان منتظرن یکی بیاد بهشون انگیزه بده....ولی اون هنوز نیومده...! من میخوام حداقل تو یک چیز تک باشم....موفق ترین نه... ولی موفق که باشم... چی کار کنم؟دارم میرم دوباره سر خط...انقدر عهد بستم و شکستم که دیگه میترسم حتی به خودم قول...
-
لبخند...!شادی...!شادمانی....!نشاط...!
یکشنبه 6 دی 1388 23:05
سلام خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا نمی خوام اینو بگم....دوس ندارم بگم....خوشم نمیاد بگم....ولی....از هیچی لذت نمیبرم....این است افسردگی.... اه اه از این آدمایی که همش ابراز ناامیدی و افسردگی و ....میکنن بدم میاد....ولی از هرچی بدت بیاد سرت میاد... یادش به خیر قبلنا قشنگ تر مینوشتم.... عامو حوصله هیچی...
-
آینده
سهشنبه 1 دی 1388 23:03
حوصله ام نمیشه به روزم. ولی میروزم! همه از جنگ اومدن بر کفار پیروز شدن...خسته اومدن نشستن پیش پیامبر گفتن اوفییییییییییییش.... پیروز شدیما..... پیامبر صلوات الله علیه فرمودن بر این دشمنا پیروز شدین بر شما باد جهاد اکبر یکی پا شد گفت ووویلو ای چیه دیگه!!(شاید اجدادش شیرازی بودن!) پیامبرم گفتن جهاد با نفس... خب فک...
-
خونه باید سبز باششششه!
جمعه 27 آذر 1388 23:02
بسم رب الحسین سبزها چند دسته اند:سبز پررنگ سبز سیدی سبز کمرنگ سبز پسته ای سبز کناری سبز لجنی سبز زیتونی سبز درختی! سبز یشمی سبز فسفری و..... سبزها چند دسته اند:اصلاح طلب ها و سکولارها و ملی گراها و روشن فکرا و ضد انقلاب ها و جوگیر ها.... همه شان مثل هم فکر نمی کنند....ولی همه شان مثل هم عمل میکنند.... **مبارزه با جنگ...
-
غدیر پارسال
یکشنبه 22 آذر 1388 23:01
بسم الله حیفم اومد به روز نکنم! یادمه پارسال این روزا رو.... شب بود...ماه پشت ابر بود...امین و اکرم به آسمان نگاه میکردند!امین گفت به به!!! (شایدم اکرم بود نمیدونم!) شب بود نماز مغربم رو خوندم...یه حس عجیبی داشتم...خوشحالی؟؟نمیدونم... سر کردم از پنجره خوابگاه بیرون...بلند بلند اذان رو گفتم... رفتم شکلاتایی که خریده...
-
عرفه
چهارشنبه 11 آذر 1388 23:00
ای مولای من تویی که عطا فرمودی تویی که نعمت دادی تویی که احسان نمودی تویی که نیکویی کردی تویی که فضل و کرامت فرمودی تویی که لطفت را کامل کردی تویی که روزی بخشیدی تویی که توفیق دادی تویی که به خلق عطا فرمودی تویی که فقیر را غنی ساختی تویی که سرمایه دادی تویی که پناه دادی تویی که امور بندگانت را کفایت کردی تویی که هدایت...
-
بندگی
سهشنبه 10 آذر 1388 22:59
خدا میگه بنده های من سه دسته اند: اونایی که به خاطر بهشت عبادت میکنن اونایی که به خاطر ترس از جهنم منو عبادت میکنن اونایی که به خاطر خودم و محبت خدا منو عبادت میکنن بادی به غبغب(درسته املاش؟!آره درسته!) میندازمو میگم من دوست دام به خاطر محبت خدا بندگیشو کنم.... بابا اگه به امید بهشتم بود حتی از ترس جهنم هم بود اینجوری...