تراوش

برای نوشتن

تراوش

برای نوشتن

110

دیروز کلاس مزخرف زبان این ترم تمام شد. فک کنم فقط یک جلسه اش خوش  گذشت!  

یک فرهنگ وقتی مانده میشود میگندد. واقعا؟ یعنی ما که هزاران سال هست تمدن داریم فرهنگمان بو کرده است.  زیادی مانده شده.... این رو رو چه حسابی میگم؟ دلیل منطقی براش ندارم... !
سر کلاس زبان گفتند از آخرین سفرتون بگید. بر و بچ از هند و ونیز گفتند. و آقا معلم! اذعان داشت که ایتالیایی ها هم مث ما هستن! از چه لحاظ؟؟ چون بی ادبن!!! فرانسوی ها و ایتالیایی ها مث ما هستن!! منم با خودم گفتم فکر کنم سه تمدن باستانی دنیا اول ایران بعد رم(ایتالیا)  و بعد کره هست... خب پس فرهنگمان گندیده شده دیگه!
 کاش بعد از جهاد اقتصادی دور هم یه جهاد فرهنگی هم میکردیم!

111

سلام!

در عنفوان کودکی بچه ی کم رویی بودم. خیلی کم رو. آمادگی که میرفتم منو برای تئاتر انتخاب کردن. اونم نقش کره الاغ کدخدا! من که اونقدر شوعورم! نمیرسید که این مثلا الاغه! تازه کلی هم خوشال بودم! یادمه حسنی رو یه دختر پررو انتخاب کرده بودن. از اینایی که آخر لافه! میگفت 12 تا اسم داره!!! خب که چی؟ نمیدونم! مثل اینکه خوب بود که یکی دو اسمی باشه! 12 اسمی که دیگه شاهکار بود. یادمه مامانش از این خانم جوون سانتی مانتالا بود. صورت دخترشو که تو نقش حسنی سیاه کرده بودن اومده بود نگاه میکرد و میگفت واه دخترمو چرا اینجوری کردین؟!! من خیلی برام  جالب بود!
وقتی رفتیم رو سن یادمه داشتم با قصه گوه دعوا میکردم که میکروفون رو بده دست  خودم دیالوگ بگم!!! آخرش هم نداد!
من نمیدونم جز "حسنی نگو بلا بگو" کتاب دیگه ای سال 71 ، 72  چاپ نشده بودکه کلاس اولم که رفتیم، باز قرار شد این نمایش رو بازی کنیم؟ با اینکه بچه ی خیلی کم رویی بودم ولی مغزم کار میکرد! نمیفهمیدم چرا! ولی میدونستم این نقش طرفدار نداره. وقتی بقیه داشتن واسه غازه که پرید تو استخر و قلقلی و فلفلی و مرغ زرد کاکلی سر و دست میشکوندن، من زود پریدم گفتم من کره الاغ کدخدا! و سابقه کارم رو هم رو کردم که: تاااازه! یه بارم پارسال بازی کردم!! آآآآآآآآخی! چون میترسیدم راهم ندن این خفت رو به جون خریدم!! فک کنم فک میکردم چون اسمش کره الاغ کدخداست کلا جدا از خره!!! اصلا فک نمیکردم ربطی به خر داشته باشه!! چرا نمیفهمیدم؟!!
خلاصه اینکه تو این دنیای دنی قسمت ما بود که نقش کره الاغ کدخدا رو اونم دو بار! بازی کنیم!!

113

خداوند هیچ کس رو ناامید نکنه! و انتظارش رو بی ثمر نذاره!
*** 

چرا انقدر کم رو بودم؟! معلم کلاس اولمون گفت این استمپ خشک شده برو دفتر بگو آب جوش! بریزه توش! قابل توجه اون موقع ها استمپ که خشک میشد جوهر نمیریختن توش آبجوش میریختن!   

کلاسمون تو حیاط بود... داشت یه نم نم بارون هم میبارید.. رفتم طرف دفتر.. از طرفی تو دلم خوشال شده بودم که به من گفته این کار رو انجام بدم از طرف دیگه هر کار میکردم روم نمیشد برم تو دفتر! قشنگ بخاری که اتفاقا از کتری دست ناظممون میومد رو یادمه... و قطره های بارونی که آروم رو استمپ آبی میریخت.. برگشتم تو کلاس! خانم معلم گفت: خدا خفه ات کنه رفتی گرفتی تو بارون اومدی؟ فلانی وردار برو آبجوش بریز رو این! راستی از کجا دستمو خوند؟! 

 

پ.ن  :چمله اول هیچ ربطی به بقیه مطلب نداره!!

۱۰۳

از وقتی فهمیدم الله+اکبر میشه تکبیر و شب ۲۱ بهمن انقلابیا فریاد میزنن هر سال گلومونو نذر انقلاب کردیم! ( عجب جمله ای!) 

دیشب هم عروسی خواهرمون بود و ما همه با هم الله اکبر گفتیم. شاید گفتن این خاطره هم خالی از لطف نباشه: 

در بحبوحه های انقلاب بود.(انقلاب دهه ی ۶۰ ی ها رو میگم) از اون شبا که پیر و جوون! میریختن جلو تلویزیون خوابگاهُ اخبار ۲۰ و سی نیگاه میکردن. وقتی اخبار تموم شد یکی بهم گفت قراره ساعت ۱۰ همه تکبیر بگن. منم از همه جا بیخبر گفتم ایول دور همی یه اقدام انقلابی بکنیم. ساعت ۱۰ شد. با یه اعتماد به نفسی که موقع در اقلیت جو بودن به کار میگیرمش رفتم تو بالکن خوابگاه و... الللللللللللللله اکبر! 

واااااااااای دیدم یهو همه ی ۷  تا ساختمون ۵ طبقه ای خوابگاه دختران ریخت به هم. دانشگاه ما دخترونه بود پیش از این دودی ازمون بلند نشده بود!  دیدم همه باهام هم صدا شدن! گیج شده بودم فک نمیکردم این همه انقلابی داشته باشیم! یهو دیدم مثل اینکه اوضاع قاراش میشه. دیدم یه کسایی دارن تکبیر میگن که بهشون نمیاد! از طبقه آخر قدیمی ترین خوابگاه دیدم دارن میگن مرگ بر دولت مردم فریب! گفتم واویلا چی فک میکردیم چی شد! دیدم مثل اینکه خراب کردم! مسئولای خوابگاه اومده بودن جلو ساختمونا و بچه ها رو تهدید میکردن که هر کی بیاد تو بالکن میفرسیمش کمیته انضباطی!! حالا بیا و درستش کن. فریاد زدم مرگ بر منافق! یکی گفت منافق خودتی. حالا میبینم پر بیراهم نگفت! مث دیوانه ای بی بصیرت! خجالت خجالت! رفتم الله اکبر گفتم و خوابگاه رو برای دقایقی ریختم به هم. 

 

توضیح اینکه ادم گاهی از بی اطلاعی یه کارایی میکنه که خودشم توش میمونه! 

 بی اطلاعی من یه جنس بود و بی اطلاعی اونایی که با من هم صدا شدن از یه جنس دیگه. من یه جورایی همون موقع جبران کردم! خیلیاشونم ۹ دی جبران کردن.

۹۷

هنگام محرم شد و هنگام عزا  های 

برخیز و بخوان مرثیت کرببلا  های 

پیراهن نیلی به تن تکیه بپوشان 

درهای حسینیه ی دل را بگشا  های 

طبال بزن طبل که با گریه در آیند 

طبال بزن باز بر این طبل عزا  های 

زنجیرزنان حرم نور بیایید 

ای سلسله ها سلسله ها سلسله ها  های 

ای سینه زنان شور بگیرید و بخوانید 

ای قوم کفن پوش کجایید؟ کجا؟  های 

شمشیر به کف حیدر حیدر همه بر لب 

خونخواه حسینید درآیید هلا های 

کس نیست در این بادیه دلسوخته چون من 

کس نیست در این واحه به دلتنگی ما های 

این داغ چه داغیست که طوفان شده عالم 

آتش زده در جان و پر مرغ هوا  های 

 

شعر از علیرضا قزوه