تراوش

برای نوشتن

تراوش

برای نوشتن

به جای دفترچه یادداشتم!

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

الان ما (میگن سه کله پوک!) اومدیم کارآموزی خیر سرمون!ولی نه کاری هست نه آموزی نه آموزگاری نه آموزشی! خودمونیم و خودمون...چایی و بیسکویت  و اسمارتیز و پسته و بادام!وتازه افسوس میخوریم که چرا نون شیری و کلوچه مسقطی رو با خودمون نیاوردیم!شبیه پیک نیکه بیشتر. 

 

اینکه خوبه دو هفته پیش که اومدیم پارک لاله هم رفتیم!

 

از بیرون صدای شلوغیای ۱۳ آبان میومد..آخه کارگر شمالییم...من میترسیدم...دلم یه جوری میشد...ناراحت میشدم...لجم میگرفت...اون دوتا رفتن نگاه کنن من نرفتم.دوس نداشتم لحظه ای حتی جزء تماشاچیا باشم...گرچه دوس داشتم یه بارم که شده از نزدیک ببینم تا ببینم کی دروغ میگه و اغراق کدوم طرف بیشتره...ولی حس اولم قوی تر بود. پس دو طرف اغرق دارن...یکی کمتر یکی بیشتر...رهبره که اغراق نداره.

 

اومدنی دوس داشتم برم راهپیمایی.رفتم هم.ولی به لانه جاسوسی نرسیده عنان پیچیدم...آخه تو دلیل رفتنم شک کردم. ترسیدم دلیل رفتنم لانه جاسوسی نباشد... ... ... 

 

دفترچه یادداشتم...(انیس و مونس تنهاییم و دوستی که هر وقت خواستم تنها باشم پیشم بود) رو خوابگاه جا گذاشتم...ازیرا مجبور(؟)شدم اینجا بنویسم! 

 

راستی نپاییدم...آه... 

 

وای صابش(صاحبش یعنی جناب نیازپور)اومد .... 

 

وانمود کردم که دارم در گوگل جستجو میکنم!امیدوارم فک نکرده باشه در حال چت بودم!داره میره!!  

رومونم زیاده...بهش پیشنهاد دادیم جای دو روز در هفته یه روز بیایم!بهش برخورد!!مگه چیز بدی گفتیم؟! 

 

و ما اینگونه ۳۶۰ ساعت کارآموزیمون رو میگذرونیم!

   

وااای نوشتنم میاد!مگه اون ۲۴۰ ساعتی که رفتم پتروشیمی کارآموزی به چه دردم خورد؟پدرم هم دراومد.به یه دردی خورده حتما! 

 

برم که دارم چرت میگم باز!

طلب

طرف میره امام رضا میگه تو رو خدا یا امام رضا حاجتمو بده....من تو این بانکه یه ماشین برنده شم....تو رو خدااااااااا  

میره بانک میبینه ماشین که سهله یه ۵هزار تونمی هم برنده نشده 

فرداش میره دوباره میگه تو رو خدااااااااااااااااااااااااا من ماشین برنده شم دیگه هیچی نمی خوام... 

باز میره بانک میبینه بازم هیچی.... 

خیلی ناراحت میشه دوباره میره میگه امام رضا شنیده بودیم هر چی بخوای میدی...پس چی شد؟و دست از پا درازتر برمیگرده... 

  

شب امام رضا میاد به خوابش بهش میگه تو اول حساب باز کن.... !

 

 

طلب باید کامل باشه...خواستن باید کامل باشه...باید اساسی خواست تا رسید.

 

 

دید دوم: 

 

تو میکرو کنترلر AVR یه رجیستر هست برای دریافت داده.که برای دریافت اطلاعات باید علاوه بر 

 

 بعضی شرایط دیگه بیت دریافتش فعال"1" باشه.این بیت رو باید یک کرد تا میکرو کنترلر آماده ی  

 

دریافت باشه. 

 

حالا آدما هم اگه بیت دریافتشو یک نباشه... 

 

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ی من                  آنچه که البته به جایی نرسد فریاد است 

 

اینو بعدا شاید ویرایش کردم.ولی فعلا همین.کمی ویراییدمش!معلومه؟ 

 

آخه مگه آدما چند بار میان وبلاگ تو و چند بار میخوننش که تغییراتشو بفهمن؟ 

 

تو هم دلت خوشه ها!

قاطی پاتی

 وقتی به خدا گفتی : 

     

     خدایا این دل من دست تو هر کار خواستی باهاش بکن....باید می دونستی خدا در دل های شکسته جای داره.... 

 

      خیالی نیست خدا جون ملک ملک خودته....

  

بعدی:

 

تو زیبایی؟ 

           

                        نه! 

 

 

                                    زیبایی در طرز نگاه من است به تو

 

 

                                                                                      من  زیبا می نگرمت...  

  

  آخری:

 

پری رو تاب مستوری ندارد.... 

 

 

پری رو بیجا کرد!اگه پری رو نخواد مستوری کنه پس کی میخواد مستور باشه؟!  

   

  همین!ها؟!

 

آه

سلام   

نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است      نفس نمیکشم این آه از پی آه است 

  

یادداشت های چرک نویسم رو یه نگاه انداختم و بعضی رو انتشار دادم!به قول یکی از اساتید مگه به پاک نویس میگین پارک نویس که به چک نویس میگین چرک نویس؟!!!! 

 

به روز کردنم میاد! 

 

تراوش جدید: 

 

احساسات انگار ارتباط مستقیم با نفس داره...اون دلی که مقبوله دلیه که محبت خدا توش باشه....ما هممون تشته ی محبتیم..بنده ی محبتیم...ولی محبت خدا...مطمئنم...

 

اون عقله که رسول باطنیه...به قول عزیزی میگفت هرچی رو که عقل تصدیق میکنه خدا هم به انجامش راضیه... 

  

حالا اگه یکی مخش تعطیل باشه چی؟!!!! لیس علی المجنون حرج... وای اینجوری که خیلی خوب میشه!ما همه مجنونیم و برمون حرجی نیست!!!!  

 

بین خودم و رحیم مشایی شباهت هایی احساس میکنم 

 

دو تامون تو هوا حرف میزنیم...جدی میگم .... فک میکنم اونم مقصود بدی از حرفاش نداره ...دوس داره حرفای جدید بزنه!!ولی به خودم و خودش پیشنهاد میدم یکم که نه به مقدار کافی و وافی کتاب بخونیم .  

 

اتفاقا دیدم توی یه روزنامه ی اونوری! به حرفاش گفته بود تراوشات ذهنی!اینم یه شباهت دیگه!

 

آدم با چه کسایی که ما نمیشه....دیدی گاهی افرادی خودشونو با تو ما میکنن که شاخت درمیاد؟! 

 

چی بگم دیگه؟از دل تنگم که از تنگیش ناراحتم؟ 

 

عامو این دل هم کاری جز تنگ شدن داره؟! 

 بببببلههههه! 

بستن بریدن خواستن کندن ضعف رفتن شکستن دادن رمیدن ربودن بستن بریدن کندن شکستن دادن بستن شکستن بریدن کندن..... 

 

 خوب به ترتیبش توجه کنید...دادن بستن شکستن بریدن کندن... 

چه کارای سختی داره این دل ها! 

همش باعث بغضه...

خداااااااااااااااا من بغضی فرو خورده دارم.....خودت کمک کن....   

 

دلم رمیده ی لولی وشیست شورانگیز    دروغ وعده و قتال وضع رنگ آمیز 

 

میخوام یادم بره دست خودم نییییست...! 

 

وای چقدر دارم چرت و پرت میگم....اشکال نداره ذهن مشوش مشوش هم می تراود! 

 

اینجا ننویسم کجا بنویسم؟  

یه روز یه جایی بود به نام توییتر...واااای خدا بغض تا چه حد؟...خوب بود هم آره هم نه!... 

یه روز یه خونه ای بود که تابستونا روی پشت بومش ولو میشد خورشید! 

 

به خاطر وجود عناصر ضد انقلاب! درشو تخته کردن!البته .... هم بهتر هم نه!

  

دوباره اول راه و حس تلخ نرسیدن.....  

 

تا مه راهو نپوشونده نگام کن    اگه رو قله سردت سد صدام کن     

فعلا همین!